مرگِ آزاده نامداری، در عمق خود، نهتنها یک حادثه تلخ و پایان یک انسان، بلکه به حقیقت یک «مرگ رسانهایشده» است. مرگ او، همچون نسیمی سرد در دل کویر، تمام لایههای پیدا و پنهان روابط پیچیدهای را که میان زن، جامعه و رسانه برقرار است، در برابر چشمها گشود؛ گویی که پردهها کشیده شد و نمایش تلخ و بیپایانی از هویت زنانه در عصر دیجیتال به نمایش درآمد.
چهار سال پیش (۷ فروردین ۱۴۰۰) بود که خبر فوت آزاده نامداری در منزلش به تیتری داغ و غیرمنتظره در رسانهها تبدیل شد، همانطورکه تابستان ۱۳۹۶ هم حضور او در یکی از کشورهای اروپایی و انتشار عکسهایش در یک فضای باز و بدون حجاب، سروصدای زیادی به پا کرد و حتی باعث شد تا نامداری مدتی از رسانهها دور باشد.
تراژدی مرگ آزاده نامداری را که بر اساس گزارش رسمی پزشکیقانونی بر اثر مسمومیت دارویی و مصرف بیشازحد قرصهای ضدافسردگی رقم خورد، از سه دیدگاه کلیدی میتوان بازخوانی و واکاوی کرد:
آزاده نامداری، همچون دختری در دل یک قفس شیشهای، در نمایشگاه بیرحم زندگی اجتماعی گرفتار بود. او که با نقابی از ظاهری بیعیب در برابر جهان ایستاده بود، باید در دو صحنه متناقض ایفای نقش میکرد.
در صحنه روبهرو، او به زنی شایسته و بیخطا تبدیل شده بود؛ در چهره او، زن موفق و محجبه در تمام رسانهها نقش بسته بود، همچون پیکری تابو که بههیچوجه نباید دچار شکست میشد.
در پشت صحنه، اما در دل دنیای شخصیاش، در سکوتِ شب، او تنها انسانی با ضعیفترین لایههای احساس بود؛ کسی که بهاجبار باید دربرابر فشارهای سنگین جامعه و رسانه، خود را از دردهایش بیخبر نشان دهد.
این دوگانگی، مانند آتش و آب، همچون آسیبهای بیدریغ روانی، همزمان با سوزاندن روح او پیش میرفت. او که از جامعهای با انتظارات دستنیافتنی میآمد، ناچار به زیستن در چنبره «ابرزن» شد، همان زنانی که باید در بُعدی ابدی و جاودانه همسر و مادر و زنِ معصوم باشد، بیهیچ تقصیر، خطا و شکستی. ولی در کدامین سینه، زمزمهای از انسانیت، از لغزش، از درد، در امان میماند؟
مُدرنترین و در عین حال دردناکترین نمایشی که آزاده در آن گرفتار شد، رسانه بود؛ همان رسانهای که روزی او را به قلههای افتخار رساند، اکنون بر دوش او سنگینی میکند.
در مرحله اول که اسطورهسازی است، رسانه او را به قلهای دستنیافتنی رساند، همچون ستارهای در آسمان بیغبار که همه باید به آن بنگرند و در سایه آن احساس عجز کنند.
در مرحله دوم که شکارِ سقوط است، چهرهای که روزی اسطوره شده بود، حال به شکلی بیرحمانه درمعرض نیش و کنایههای رسانهای قرار گرفت، چون آیینهای شکسته که هر ترک آن برای رسانهها فرصتی شد برای تجارتِ حاشیهها و «در آتش سوختنِ چهرهها».
در مرحله سوم یا همان سوگواریِ نمایشی، پس از مرگ آزاده نامداری، همان رسانهها که بیرحمانه او را از پای درآورده بودند، به سوگ او نشستند و قلبهایشان به تضرع و احساس گناه آلوده شد!
در این سه مرحله، رسانه مانند شمشیری دولبه عمل کرد که یکبار چهرهای از او ساخت و بار دیگر با سنگینیاش او را در دریا غرق کرد. این فرایند پر از پارادوکس، خود مصداق عینی «خشونت نمادین» پیر بوردیو است؛ رسانهها با بازتولید همین گفتمانها و تضادهای بیپایان، زن را نه انسانی از جنس احساس، بلکه کالایی برای مصرف عمومی قرار میدهند.
در دنیای بیمرز و پر از هیاهوی شبکههای اجتماعی، هیچچیز پنهان نمیماند. فضای دیجیتال همچون چاهی تاریک است که در آن هزاران چشم بیرحم، هر حرکت کوچک و بزرگ را به دقت میبینند و بازنمایی میکنند، گاه بی رحمانه، گاه خیلی دور از واقعیت!
ـ «اَبَرقضاوت»، فضایی ساخته است که در آن، حتی یک حرکت ساده یا لبخند آزاده نامداری میتواند به فاجعهای جدید تبدیل شود. این جهان مجازی پر از نگاههای گرسنه، بهگونهای مینگرد که گویی هیچگاه کسی را با چشمان «انسانی» نمیبیند.
ـ حذف زمینه و دستکاری واقعیت در فضای مجازی، به معنای بریدن هر جزء از حقیقت و ساختن نسخهای تحریفشده از زندگی آزاده نامداری است، هیچچیز به اندازه تحریف واقعیات در دنیای دیجیتال نمیتواند شکنندهتر باشد.
ـ خشونت خاموش در شبکههای اجتماعی، گاه خود را در سکوتِ کاربران نشان میدهد؛ آن سکوتی که میداند باید نسبت به انواع حملات پاسخ دهد، اما به دلیل ناتوانی یا سهلانگاری، دامنزننده این خشونت است.
آزاده نامداری، همچون آینهای در دنیای مجازی، نهتنها خود را میسازد، بلکه تراژدی بیپایانی را در برابر چشمان میلیونها نفر به نمایش میگذارد؛ تراژدیای که در آن زن از هویت انسانی خود تهی شده و به کالای مصرفی برای نگاههای اجتماعی بدل میشود.
ـ فرهنگ شرمسارسازی؛ حکمرانی پنهان از جنس قدرتطلبی و استبداد اجتماعی: در جامعهای که در آن «زن» نه انسان، بلکه «نماد» است، انتظار از او همچون وزنهای سنگین است که همیشه بر دوشش میافتد. در این جامعه، آزاده نامداری تنها نبود؛ بلکه نماینده زنانی بود که همیشه زیر فشار بودند.
ـ انکار فردیت: جامعه هرگز او را به عنوان یک فرد نمیدید؛ او همیشه «نماد» بود و دیگر هیچ.
ـ مجازات آسیبپذیری: زمانی که دچار مشکلاتی شد، جامعه به جای حمایت از او، او را با برچسب «ضعف» و «ناقص» به دار آویخت.
ـ تنهاسازی: فشارهای اجتماعی، او را از شبکههای حمایتیاش دور ساخت و تنها در میدان جنگی رها کرد.
ـ بازتولید تراژدی: هر زن دیگری که به جای آزاده قرار گیرد، در تله همین چرخه بیپایان میافتد و باید بار دیگری از همان فشارهای اجتماعی را بر دوش بکشد.
۱. تدوین منشور اخلاقی رسانهای و دیجیتال: رسانهها باید موظف به رعایت حریم خصوصی و کرامت انسانی شوند.
۲. ایجاد پلتفرمهای حمایت روانی برای زنان مشهور و در معرض رسانهها
۳. آموزش سواد رسانهای در مدارس: کودکان و نوجوانان باید درک کنند که قضاوتهای آنلاین چگونه در زندگی واقعی اثرگذار است.
مرگ آزاده نامداری، نه یک «خودکشی»، بلکه نتیجه تضادهایی بود که در یک جامعه، رسانهها و فضای دیجیتال نه به نفع انسانها، بلکه به زیان آنها عمل میکنند. تا زمانی که زنان در دنیای رسانهای همچنان گرفتار گفتمانهای غیرانسانی باشند، تراژدیها تکرار خواهند شد. مرگ او نشان داد که قضاوتهای عمومی، فشارهای رسانهای و انتظارات نابرابر از زنان، میتواند فراتر از یک جنجال خبری باشد و به فاجعهای انسانی ختم شود.